راه و رسم منزلها

 

ایضاحی بر بیت چهارم 

 

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید      که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها

در قسمتهای قبل گفتیم که برخی از واژه ها به مثابه شخصیت های اصلی غزلیات حافظ هستند و در اشعار به عنوان نقش اصلی ایفای نقش می کنند که با تشخیص ، شناخت ، درک و پی بردن به راز و رمزی که حافظ در پس ظاهر آنها قرارداده و شخصیت پردازی پنهان و زیر سطحی این واژگان ، می شود به منشوری از مفاهیم و مضامینی که حتا در سطح یک بیت به طور باور نکردنی و شگفت انگیزی درهم تنیده و پیچیده هستند و برخی مواقع همپوشانی مضمونی دارند دست پیدا کنیم . منظور از همپوشانی مضمونی همان طور که در توضیح بیت دوم به آن اشاره شد این هست که گاهی حافظ در دو یا چند مضمون پردازی حتا در یک بیت ، به گونه ای از یک منظومه واژگانی استفاده می کند که علاوه بر اینکه هر مضمون مستقلا دارای مضمون واحدی است در ارتباط با دیگر مضامین هم به دلیل اینکه در ساخت آنها از یک منظومه واژگانی استفاده شده مفهوم جدیدی خلق می شود . البته خلق این مفاهیم جدید در راستای مفهوم و تم اصلی بیت و در خدمت رسانندگی پیام همان بیت قرار دارند .

خب ، گفتیم که برای درک دقیق مفهوم ابیات بهتر است ابتدا واژگان کلیدی و اصلی را بررسی کنیم خصوصا واژگانی که جزو شخصیتهای اصلی و به اصطلاح نقش اول غزلیات حافظ را بر عهده دارند .

در این بیت ابتدا به کلمه ( می ) نگاهی می اندازیم . می در ادبیات عرفانی استعاره از شوق و ذوق و وجد و جذبه ای است که در اثر ذکر و یاد و معرفت حقیقی حضرت حق در دل سالک پیدا می شود و او را سرمست و مجذوب می کند . نکته معترضه ای که باید در اینجا متذکر شوم این است که اگرچه کلمات می و شراب و باده و مانند آن یک معنا دارند اما در ادبیات عرفانی هر کدام از این واژه ها معنای خاص خود را در تعریف حالات و مقامات عارفانه دارند که در جای خود به آنها خواهیم پرداخت .

در قرون اولیه یعنی در حدود قرن سوم و چهارم که ادبیات عرفانی در حال نشو و نما و تکوین بود این قبیل واژگان معانی نزدیک به هم داشتند . رفته رفته در بین صوفیان ، این کلمات علاوه بر تفکیک معنا ، دچار تکوین و تحول در معنا نیز شدند که در فرصتی مناسبتر و فراختر به آن خواهیم پرداخت .

از آنجاییکه برخی از عرفا همچون بایزید بسطامی در مرام و مکتب عرفانی و صوفی گری خود قائل به سکر بوده و معتقد بودند سالک در مقام سکر به مرتبه فنای از خود و سرشاری محِبّ از محبوب می رسد و به مرتبه ای می رسد که صفات بشری از او ازاله و برطرف شده و از صفات جمال یا جلال الهی که پیش از این به آنها اشاره کردیم سرشار می شود . این حالت که با سرمستی و شوریدگی و از خود بیخود شدن همراه هست به دلیل اینکه بسیار به حالت مستی از شراب و باده صوری و ظاهری شباهت دارد به آن تشبیه و به استعاره گرفته شده و وارد ادبیات عرفانی شد . از طرفی دیگر گروهی از عرفا همچون جنید بغدادی بودند که در برابر مذهب سکر بایزید معتقد به صحو ( هوشیاری ) و ظواهر شریعت بودند . طریقت آنان حول محور توحید بود لذا آنان را ارباب توحید نیز می نامیدند . و مانند دیگر صوفیه به وحدت شهود اعتقاد داشتند اما اهل خرقه و حالات سکر و جذبه و شطح نبودند .

اما کلمه کلیدی دیگری که باید درباره آن توضیح بدهیم پیرمغان هست . پیرمغان همانطور که در قسمتهای قبل هم اشاره شد یکی از شخصیتهای تاثیر گذار و نقش اول و با بسامد بالا در غزلیات حافظ به شمار می رود . حافظ گاه با نامهای دیگری هم از این شخصیت یاد می کند مانند پیرما ، پیرمی فروش ، پیرمیخانه ، پیرخرد ، پیرفرزانه ، پیردردی کش و پیرمیکده . او در عین حال هم شخصیتی اسرار آمیز است هم پاک ترین و گرامی ترین . نکته جالب توجه در ساختار این واژه مرکب پیوندی است که بین فرهنگ کهن و باستانی ایرانی و فرهنگ و تمدن اسلامی برقرار می کند . پیر از یکسو به عنوان مرشد و راهنما و امام در تمدن اسلامی و عرفانی قابل تعریف بوده و هویت پیدا می کند و مغان به عنوان رهبران و پیشوایان زردشتی طبقه ای فرا دست در ایران باستان بوده اند . لذا پیرمغان ابرنامی است برای شخصیتی آرمانی ، انسانی کامل ، والا و نیکو خصال

شخصیت پیرمغان اگرچه برساخته شخص حافظ نیست و پیش از او هم در ادبیات عرفانی و اشعار دیگران هم حضور داشته اما شخصیت او در غزلیات حافظ دچار تکوین و تکامل شده و حافظ به او هویتی والاتر و گرانبهاتر و برجسته ای بخشیده است .

. از نظر صوفیه ، پیر ، حکم پیامبر را دارد ، چه ، گفته اند الشیخ فی قومه کالنبی فی امته . در تصوف مرید بودن یعنی سرسپرده امر پیر بودن و بی چون چرا دستورات را پذیرفتن گرچه این اوامر در ظاهر بر خلاف میل سالک یا نامعقول و یا به دور از هنجار جامعه باشد . در طریقت بدون مراد و پیر ، سالک راه به جایی نخواهد برد . پیر دلیل و راهنمای راه است و سالک نمی تواند در این راه به داشته ها و دانسته های خود تکیه کند :

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است / راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

مثالی که همیشه صوفیه در این مورد به آن استناد می کنند روایتی است که از رابطه مرید و مرادی بین دو پیامبر الهی یعنی حضرت موسی (ع) و حضرت خضر (ع) بیان می کنند . که روایت معروفی هست و در آن موسی ماموریت پیدا می کند چند صباحی رو با حضرت خضر همراهی کند و خضر از وی می خواهد که هر چه دید و هر چه امر کرد هیچ نگوید و بی گفت و گو مطاع اوامر و ناظر اعمال باشد .

در دیوان حافظ آرزوی داشتن پیر و مراد و ضرورت وجود آن و نیز سرسپردگی و دلالت مسیر همپای پیر همیشه مدنظر بوده و به آن اشاره شده است :

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود / از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

دل که آیینه شاهی است غباری دارد / از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

گذار بر ظلماتست خضر راهی کو / مباد کآتش محرومی آب ما ببرد

به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم / که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

کار از تو می رود مددی ای دلیل راه / کانصاف می دهیم و ز ره اوفتاده ایم

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن / ظلماتست بترس از خطر گمراهی

حافظ اگرچه به اذعان قریب به اتفاق پژوهشگران و محققان صوفی و عارفی خانقاهی و رسمی نبوده و تقریبا هیچ کس نتوانسته او را منتسب به شیخ و پیر و مرشدی کند اما به اذعان خود تحت اوامر پیری روشن ضمیر و صاحب نفس بوده است که برای او دلیل راه بوده و در دیوانش هم به آن اشاره کرده است .

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر / که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است

پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور / خوش خطا بخش و خطا پوش خدایی دارد

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

سجاده یا جانماز هم اگرچه در ادبیات سمبل عبادت و زهدورزی و معنویت می تواند باشد اما در ادبیات عرفانی معمولا سمبل زهد خشک و تعبد بی تعقل و تظاهر و ریاکاری در عبادت و زهدورزی های متظاهرانه محسوب می شود ، همانطور که در دیوان به ابیات فراوانی دراین باره بر می خوریم :

سوی رندان قلندر به رهاورد سفر / دلق بسطامی و سجاده طامات بریم

دوش رفتم به در میکده خواب آلوده / خرقه تردامن و سجاده به می آلوده

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی گیرند / زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی ارزد

خوب اما برگردیم به خود بیت :

در این بیت زاویه دید از اول شخص در سه بیت پیش به دوم شخص تغییر می کند . در ابیات قبل حافظ با آه و ناله و لابه از مشکل بودن راه عشق و خون دل خوردنهای آن و خوشی گاه به گاه و موقتی عیش و عشرت لطف معشوق واگویه می کند و در این بیت در ظاهر امر به مخاطب می گوید اگر پیر طریقت و مرشد کامل حتی ترا بگوید که سجاده عبادتت را به شراب آلوده کن که ماهیتی ناپاک و نجس دارد این را قطعا باید انجام دهی چراکه او راه و رسم طی کردن راه طریقت را بهتر از هر کس می داند و به این امر واقف است . اما در لایه زیرین این بیت مفهوم عارفانه و عاشقانه ی دیگری هم نهفته است و رمز و راز دیگری از طریق وصول به عشق بیان می شود . حافظ در پس پرده ایهام و ابهام می گوید زهد و عبادت و تعبد پوسته و ظاهر شریعت است و صرف تهجد و دعا و نماز و زیست زاهدانه ترا به کنه حقیقت توحید و دلیل اول آفرینش که عشق محض و فنا در ذات حق باشد نمی رساند و سجاده را که نماد و سمبل ظواهر عبادات است باید با روح عاشقانه معرفت الهی بیامیزی تا بتوانی طی طریق الی الله کنی و منزل به منزل طریقت را ادامه بدهی

البته همانطور که از فحوای بیت هم پیداست کلمه سالک را هم می توان در معنای پیرمغان در نظر گرفت و هم خطابی به سالک و رهرویی که باید گوش به امر پیر باشد .

شبکه مضمون پردازی ابیات این غزل در این بیت هم ادامه پیدا می کند . عبارت رنگین کردن به می که سرخ رنگ است می تواند یادآور خون باشد و رنگین کردن می تواند کنایه از خون آلود کردن باشد که در پیوند با مضمون سازی های پیشین هست که در بیت دوم اشاره شد : چه خون افتاد در دلها . همچنین عبارت راه و رسم منزلها با بیت قبل پیوند ایجاد کرده است :

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم / جرس فریاد می دارد که بربندید محملها

اگرچه در تصویر سازی با کلمه منزل به دو مفهوم متفاوت می رسیم اما یکسانی و تشابه نزدیک مفاهیمی که از این دو مضمون پردازی به دست می دهد منجر به ایجاد شبکه معنایی در این بیت با ابیات پیش از خود شده است .

 

 

 

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش